سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

فرشته های قلبم

سلام به همه

سلام بربچه های گلم شکوفه های قلبم  سپیده وسینا جون خیلی وقت بودکه من مطلب نمیذاشتم وسپیده جون آبجی سینا جای من پست میذاشت تصمیم گرفتم دیگه زود زود بیام میخوام خاطرات روزانشونو بنویسم که انشاالاه هروقت بزرگ شدن وبه درجات بالا توزندگیشون رسیدن بدونن چه شیطنت های داشتن. اول عشق زندگیم دخترم که امثال هفتم یعنی اول راهنمایی تیزهوشانه: مدرسه جدید ودوست های جدید،مخصوصا معلم های جدید داره یه خورده استرس داره ولی من بهش ایمان دارم که امثال هم مثل سالهای گذشته شاگرد اول میشه. هرروز که از مدرسه میادکلی از معلماش ودوستاش برام تعریف میکنه که چی شد وچیکار کردیم مخصوصا معلم زیستشون خانم سعیدی که خیلی دوسش داره وهم ازش یه خورده میترسه الب...
19 دی 1392

سفر نامه

سلام به همتون از همین اول بگم که لطفا به ادامه ی مطلب برین و مطلبو کامل بخونین.ممنون بالاخره عضممو جزم کردم و شروع کردم به نوشتن اخه یه بار نوشتم  عکسام نبود.دیشب رفتم برم بنویسم رم ایدرم شکست,یه بار بدون اینکه نگاه کنم نصفشو نوشتم دیدم همش به زبان انگیلیسه و خلاصه نا امید شدم  تا الان   پسر خاله ی بابامشون از تهران اومده بودن خونه ی ما اخه یکی از فامیل های دورشون فوت کرده بود روز سوم که میخواستن ستن برن عموم گفت(پسر خاله بابام):شما هم با ما بیاید گیلان ما اونجا خونه داریم و بابام هم قبول کرد   به دلیل مدرسه من که از شهریور شروع میشه و ماه رمضون هم بودو من مسابقات داشتم نمیتونستیم یه مسافرت ...
28 مرداد 1392

سلام

سلامی به همه   شرمنده از اینکه کم میایم  اخه سینا کوچولو اینقد فضوله که نمیشه بیای پشت کامپیوتر  و ما هم نمیتونیم مطلب بزاریم البته الان سرش خیلی گرمه و کلی با پسر عمش دیشب خوش گذروند
16 مرداد 1392

خاطره ی مشترک منو داداش(وقتی داداش دشمن میشه :()

وقتی داداش دشمن میشه :(   سلام چشمتون روز بد نبینه دیشب رو به مرگ بودم از دست این داداشم بابام که رفت بالا هوا خوب بود دوباره همون جا واسه پایان نامش (سینا نمیزاره)و همون جا هم بخوابه مامانم هم داشت ضرفای شامو میشست طرفای ساعت 10:30بود پسرک رفت مگس کش رو گرفت افتاد به جون من بد بخت میومد منو میزد دیگه منم توی حال فرار میکردم بعد من رفتم یه مگس کش اوردم (جنگ با شمشیر با یه 2 ساله!) اون میزد من میزدم دیگه من ترسیدم بزنم یهو بخوره توی چشمش رفتم بالشت اوردم به عنوان سپر!اون میزد و من بالشت میگرفتم دیگه یهو تو سکو یه میخ از ناکجا اباد رفت زیر پام منو میگی همون جا نشستم داد زدم بعدش دوباره که اومدم اه...
18 خرداد 1392

دوست ندارم گفتن های سینا

سلام سلام. جدیدا وقتی واسه سینا ناقلا میزاری اگه از اون قسمت بدش بیاد میگه مامانی دوست ندالم منم واسش عوض میکنم. بالای کابینت وسایل اشپز خونمون رو چیندیم صبح ساعت 6 پاشده میگه مامانی مامانی؟ چیه؟ ایشیه ؟مخلوط کن نه اب طالبی! چون اولین بار که ازش استفاده کردیم باهاش اب طالبی گرفتیم از همون موقع میگه این اب طالبیه! یا جیش میکنه میگه:مامانی تو خونه جیش کردم/مامان منو میگی:تو چی کار کردی زودی نشونم بده کجا؟ بعد میره توی حیاط میگه اینجا!خلاصه جدیدا بلا شده.ولی اصلا با علیرضه نمیسازن. یعنی علیرضا با سینا نمی سازه . منم که دیگه داره امتحانام شروع میشه.... باید برم.باااااااااای  پ.ن:بیاین دوستیمونو با هم دیگه بیشتر کنیم.هرکی...
25 ارديبهشت 1392

لغت نامه ی جالب داداشی2

سلام سلام واسه داداشی موقتا بن بن بن گرفتیم جدیدا اینا رو میگه غورباقه:غباله رخت خواب:لختبا قسطنتنیه:قسدنتنیه سطل اشغال:سط سبو کریستوف کلمب:کلیستوف کلم پت و مت:پتو مد بخاری:بخالی بیوفتم:بفتم نمیوفتی:نمفتی هندوانه:هندونه علی اباد:ابی باد فعلا بای
6 ارديبهشت 1392